ناگفته ها

ناگفته‌هایی از نقشِ شهیدكشوری در كرمانشاه

حجت‌الاسلام سیدموسی موسوی نماینده‌ی وقتِ حضرت‌امام(ره) و مقام‌معظم‌رهبری


    
     ...اولین جلسه‌ای كه با ایشان داشتیم تا نزدیكِ اذانِ صبح ادامه پیدا كرد كه در منزلِ بنده بود. واقعا هم سؤالاتِ خیلی اساسی پرسید. انسان یك وقت، بر اساسِ تقلید و پیگیریِ راهِ دیگران، سراغِ دین می‌رود ولی یك وقت با تشخیص و تحقیق، به سراغِ دین می‌رود. این گونه دین‌دارشدن، خیلی به شهیدكشوری كمك كرد. بعد هم كم‌كم با هم مأنوس شدیم...
    
     امام، قدس‌سرّه‌الشریف، چندین بار در فرمایشات‌ِشان، قبل از پیروزیِ انقلاب، این‌ نكته را مطرح كردند كه جز عده‌ای از سرانِ ارتش و نیروهای نظامی، پیكره‌ی این نیروها با مردم هستند و مرتب هم به نظامیان و ارتشی‌ها گوشزد می‌كردند كه همراهِ مردم شوید، شما از مردم هستید و در دلِ مردم پرورش یافته‌اید. امام، این نكات را برای این طرح می‌كردند كه هم مردم نگران نباشند و هم راه را برای ارتشی‌ها و نظامیانِ علاقه‌مند به نهضت باز كنند. خوشبختانه، همین تدبیرِ حضرتِ امام هم باعث شد كه این همراهی به وجود آید و بخشِ زیادی از نظامیان حتی در كارهای جدی‌ترِ نهضت و كارهای خطرناكی كه برای افرادِ درونِ دستگاه، بسیار دردسرساز بود و در حركاتِ سیاسی و مبارزاتیِ بسیار خطرناك، وارد شدند. این وضعیت در سراسرِ كشور بود ولی تصورِ من این است كه چگونگی، عمق و گستردگیِ آن در كرمانشاه، منحصر به فرد بود.
     شاید هیچ‌كس به اندازه‌ی بنده، درباره‌ی شهیدكشوری، درباره‌ی شروعِ تلاش‌های مقدّسِ ایشان تا پایانِ راه، یعنی شهادت، اطلاع نداشته باشد. من تأسف می‌خورم كه در این زمینه، به قدرِ كافی گفته نشده است. زمانی از طرفِ بنیاد شهید آمدند و مصاحبه‌ی خیلی طولانی و مفصّلی با بنده داشتند. بنده افرادی را كه می‌دانستم از این شهیدِ بزرگوار، خاطراتی دارند، معرفی كردم. كتابِ جامعی آماده شد ولی در مرحله‌ای كه هنوز ویرایش نشده بود در بنیادِ شهید گم شد. هم مادرِ بزرگوارشان و هم دیگر دوستان، خیلی پیگیری كردند ولی متأسفانه این كتاب، گم شد. یكی دو بار هم باز مادرِ شهید و دوستانِ دیگر تماس گرفتند كه من مجدّدا پیگیری كنم كه چنین مجموعه‌ای آماده شود ولی متأسفانه هنوز فرصت نكرده‌ام و این كار بر زمین مانده است. گفتند نیست. هنوز ویرایش نشده بود. در همان زمان‌های شلوغیِ كارها بود. مشخص نیست چطور گم شد. آقای نوروزی كه الان در دفترِ مقام معظم رهبری، مسئولِ ستاد اجراییِ فرمانِ امام استانِ تهران هستند، آن سلسله مصاحبات را با بنده انجام داده‌اند. خودشان هم از دوستانِ شهیدكشوری هستند. به هر جهت، پیدا نشد. من یك سیرِ واقعا ماندنی برای تاریخ، از زندگیِ ایشان را بیان كرده بودم.
    
     شهیدكشوری در مجموعِ خصوصیات، در میانِ ارتشی‌هایی كه با انقلاب همراه شدند، كم‌نمونه و ممتاز بود.
    
     اما آشنایی بنده با این شهیدِ بزرگوار، اینگونه بود:‌
     معمولِ همه‌ی روحانیونی كه با نهضتِ امام در سراسرِ كشور همراه بودند، این بود كه سعی‌ می‌كردند مساجدشان را از حالتِ سنّتی بیرون آورند. برنامه‌ی معمولِ مساجد، یك نمازِ جماعت بود و حداكثر هم اگر صحبتی می‌شد، احكام گفته می‌شد. اما روحانیانِ مبارز سعی می‌كردند برای جلبِ جوانان و تحصیل‌كرده‌ها، این سنت را بشكنند، برای همین، مساجدِ فعال در امرِ نهضت، در سراسرِ كشور، تبدیل شد به مركزِ توجهِ جوانان و تحصیل‌كرده‌ها. ما هم در كرمانشاه، همین وضعیت را داشتیم. بنده در مسجد، غیر از نمازجماعت و سخنرانی، برنامه‌های خاصی را گذاشتم كه وَلو مختصر و در حد فرصت بود ولی خیلی از نیروها را جذب كرد. برخی شب‌ها تفسیر داشتیم، برخی شب‌ها نهج‌البلاغه، یكی دو شب هم مسائلِ احكامِ مورد نیاز را می‌گفتیم كه خیلی موردِ استقبال قرار گرفت.
     یك شب وقتی رو به جمعیت در حالِ صحبت بودم، دیدم جوانی انتهای جمعیت نشسته كه تیپ او نه به مذهبی‌ها می‌خورد نه به ماركسیست‌ها و نه به عواملِ ساواك.
     دو سه دسته افراد پای منبر ما می‌نشستند، یكی مذهبی‌ها بودند كه چهره‌های‌شان كاملا مشخص بود. یك دسته هم ساواكی‌ها بودند كه برای خبرگیری می‌آمدند و اساسا چهره‌ی‌شان نشان می‌داد كه اینها فقط ضبطِ‌‌صوت هستند. نه تأثیرِ مثبتی در چهره‌‌ی‌شان احساس می‌شد و نه تأثیر منفی، فقط به دقت صحبت‌ها را پی می‌گرفتند. ماركسیست‌ها هم، آن زمان خیلی دور و برِ ما می‌آمدند و شگردهای خاصِ خود را هم داشتند. وقتی در جلسات می‌آمدند، چهره‌ی مخصوصی داشتند. نه مثل مذهبی‌ها، صحبت‌ها را با تأثیرپذیریِ مثبت پی می‌گرفتند و نه مثل ساواكی‌ها ضبطِ‌صوت بودند. با نفرت، صحبت‌ها را گوش می‌كردند.
     من دیدم این جوان به هیچ‌كدام نمی‌خورد. سبیل‌اش هم یك شكلِ مخصوصی بود كه در لفظِ ما اصفهانی‌ها سبیل چخماقی است. شك كردم. چندین بار اتفاق افتاد كه ایشان را دیدم ولی حیا می‌كردم كه بپرسم شما كه هستید و از كجا آمده‌اید.
     بعد از چند شب كه گاه‌گاهی به جلسات می‌آمد، یك شب، كنارِ محراب، بغل‌دستِ من نشست و گفت فلانی! من "كشوری" خلبانِ هوانیروز هستم و دنبالِ یك روحانیِ باصبر و حوصله هستم كه به سؤالاتِ من درباره‌ی دین پاسخ دهد. سؤالاتی راجع به دین دارم كه می‌ترسم پیشِ كسی مطرح كنم، می‌ترسم به چوبِ تكفیر، رانده شوم. "حاج‌آقا اخوت" شما را به بنده پیشنهاد‌كرده‌است. (حاج آقا اُخُوّت، یكی از بازاریانِ سرشناسِ كرمانشاه بود كه خیلی هم به نهضت كمك كرد. وضعِ مالی خوبی داشت و تمامِ زندگیش را در اختیارِ حاج‌آقای زرندی، بنده و آقای حاج‌آخوند گذاشت تا در امرِ نهضت، مصرف شود. ایشان امتیازِ انحصاریِ كلیدهای برق را در كرمانشاه داشت. گویا شهیدكشوری معاملاتِ هوانیروز را انجام می‌داده و به آقای اخوت، مراجعه داشته است. یكبار از ایشان می‌خواهد كه روحانی‌ای را به او معرفی كند كه بتواند سؤالات دینی‌اش را بپرسد. ایشان هم بنده را معرفی كرده بودند.) شهیدكشوری، به بنده گفت اگر اجازه بدهید من بیایم و سؤالاتم را بپرسم. من، حقیقت، خیلی در این وادی‌ها نبودم ولی می‌خواهم به صورتِ ریشه‌ای به سؤالاتم پاسخ بدهم.
     اولین جلسه‌ای كه با ایشان داشتیم تا نزدیكِ اذانِ صبح ادامه پیدا كرد كه در منزلِ بنده بود. واقعا هم سؤالاتِ خیلی اساسی پرسید.
    
     انسان یك وقت بر اساسِ تقلید و پیگیریِ راهِ دیگران، سراغِ دین می‌رود ولی یك وقت با تشخیص و تحقیق به سراغِ دین می‌رود. این گونه دین‌دارشدن خیلی به شهیدكشوری كمك كرد.
    
     بعد هم كم‌كم با هم مأنوس شدیم. انس و ارتباط‌ِمان در حدی بود كه محرمِ رازِ هم شده بودیم. همان ایامِ آخر، نزدیكِ پیروزیِ انقلاب كه ایشان خیلی در خطر بود وصیّت‌نامه‌ای داشت و بنده را وصیِِ خود قرار داده بود. در فیلمی هم كه درباره‌ی ایشان ساختند به نام "سیمرغ"، در بخشی كه اسنادِ مربوط به ایشان را در میانِ اسنادِ ساواك می‌خواند، آمده بود كه با یك روحانی به نام موسوی در كرمانشاه در ارتباط بوده است. ساواك در همین حد متوجه شده بود كه ایشان بی‌ارتباط با بنده نیست. یك وقت هم به بنده گفت كه فلانی دو سال است درجه‌ام را عقب انداخته‌اند چون فقط فهمیده‌اند كه من، مسجد شما رفت‌وآمدی دارم، از چیزهای دیگر خبر ندارند، در همین حد احساس كرده‌اند.
     شهیدكشوری به این شكل به میدانِ مبارزه آمد و پیوستنِ ایشان به نهضت، بركاتِ بسیاری داشت. بعضی‌ها شخصا به میدانِ مبارزه می‌آمدند ولی بعضی‌ها نیروساز بودند و افرادی را كه ظرفیتِ پرورش داشتند تربیت می‌كردند. ایشان از این دسته بود و پس از پیوستن به نهضت، هم داخلِ هوانیروز و هم بیرون، افرادی را جذب كرد كه بسیار كارآمد بودند. با همه بازوانِ نهضت در نیروی زمینی و جاهای دیگر مرتبط شد.
    
     شهیدكشوری، به تدریج، شاكله‌ای از مجموعِ نیروهای داخل و خارجِ هوانیروز شكل داد.
    
     یك چیزی كه ندیدم جایی نوشته شده باشد ولی حادثه‌ی بزرگی بود را لازم می‌دانم همین جا تعریف كنم:
     همان ایامی بود كه بنده فراری بودم و بیش از یكسال زندگی مخفی داشتم و با لباس مبدّل گاهی كرمانشاه می‌رفتم. تنها چند نفر جای مخفیِ من را می‌دانستند، یكی هم شهیدكشوری بود. بنده در باغی اطرافِ كرمانشاه پنهان بودم. زمانی بود كه شاه فرار كرده بود. شهیدكشوری آنجا آمد و گفت فلانی! دستورالعملی به هوانیروز آمده كه احساس می‌شود دارودسته‌ی شاه، بنا دارند كودتای نظامی بكنند. گفت من ۲۵ بمبِ ساعتی می‌خواهم، ما ۲۵ آشیانه‌ی هلی‌كوپتر در هوانیروزِ كرمانشاه داریم و من می‌توانم با دوستان‌مان بمب‌ها را جاسازی كنیم كه اگر اینها قصدِ كودتا داشتند، قبل از آن، هلی‌كوپترها را منفجر كنیم. گفتنِ این حرف ساده است ولی در شرایطی كه كسی نمی‌توانست یك پرِ كاه واردِ پادگان‌ها بكند خیلی مهم است كه ایشان ارتباطاتی داشته باشد كه بتواند در همه‌ی این آشیانه‌ها، بمب جاسازی كند.
     همان زمان هم ایشان اطلاع داشت كه بعضی از دوستانِ غیرنظامیِ ما با ارومیه به عنوانِ بهترین كانالِ تهیه‌ی اسلحه در آن زمان، ارتباط دارند. مبارزین، از مرزِ تركیه اسلحه‌ی قاچاق می‌آوردند. ماجرای فراری شدنِ بنده هم، قدری به همین موضوعِ اسلحه‌ها مرتبط بود.
     به هر شكل، این بمب‌ها را برای‌شان تهیه كردیم و ایشان به كمكِ نیروهای‌شان، هر ۲۵ بمب را جاسازی كردند ولی خوشبختانه كودتا نقش بر‌آب شد و به كار نیامد. دستورالعمل‌های شاه به پادگان‌های سراسرِ كشور رسیده بود و همه‌ی نظامیانِ مبارز در كشور فهمیده بودند كه اینها طراحیِ یك كودتاست. این خبر از سراسرِ كشور به امام(ره) رسید. بنده هم یكی از روحانیونی بودم كه اخبارِ كرمانشاه را در این زمینه به امام رساندم. بعد از آن، حضرت امام در بیانیه‌ای، مفصّلا درباره‌ی آن سخن گفتند، به این شكل نقشه‌ی كودتا، نقش بر آب شد.
     من خودم را نسبت به شهیدكشوری خیلی بدهكار می‌دانم و لازم می‌دانم كه وجوهی از زندگی ایشان را بیان كنم كه شاید برای دیگران زیاد روشن نبود. یك روز این بزرگوار آمد منزل ما گفت فلانی! من سؤالی دارم كه این سؤال، رازی از زندگی‌ام را فاش می‌كند. اگر شما می‌توانی تعهد كنی كه تا من زنده‌ام این راز بینِ ما بماند من سؤالم را مطرح كنم... آنچه از زندگیِ ایشان افشا می‌شد این بود كه ایشان مدت‌ها بود حقوق خود را سه قسمت می‌كرد و دوثلث آن را به دو خانواده‌ی یتیم در كرمانشاه می‌داد و یك ثلث را هم خرج خانواده‌ی خود می‌كرد. البته تا پیروزیِ انقلاب هم، این روندِ ایشان ادامه داشت. یك اشاره‌ای هم در فیلمِ سیمرغ كه درباره‌ی ایشان ساخته شده بود، به توجه این شهیدِ بزرگوار به فقرا شده بود.
     من قبلا هم برایم جای سؤال بود كه اكثر خلبان‌ها و نیروهای هوانیروز، وضعِ زندگیِ بسیار خوبی دارند چون شاه عنایت ویژه‌ای به آنها داشت ولی زندگیِ شهیدكشوری اینقدر ساده است.

     این شهیدِ بزرگوار، مانندِ یك گروهبان و افسرِ ساده زندگی می‌كرد.

     در آستانه‌ی پیروزیِ انقلاب، شرایطِ كشور در وضعیتی بود كه غیر از شورای انقلاب، با دستورِ حضرت امام(ره)، یك مجموعه‌ای به نام كمیته‌ی نظامی هم، در تهران شكل گرفته بود كه جمعی از نظامیانِ مورد اعتمادِ امام، این كمیته را تشكیل دادند و در سامان‌دهی ارتش و نیروهای نظامی فعال بودند. بنده هم با شورای انقلاب و هم با كمیته‌ی نظامی تماس گرفتم و كسبِ اجازه كردم كه در كرمانشاه به دلیلِ شرایطِ ویژه كه هم مذاهبِ مختلف دارد، هم مرزی است و هم نیروهای نظامیِ زیادی داشت، یك كمیته‌ی نظامی شكل دهیم كه ماهیتا با این كمیته‌ها تفاوت داشته باشد.
     موافقت شد و قرار شد كارهای حساس مثلِ حفاظت از پادگان‌ها، مراكز نظامی، گلوگاه‌های شهرها، برخورد با اشرار و كلا مسائلِ ظریف توسط كمیته‌ی نظامی انجام شود. در واقع، حدود ۷۰ تا ۸۰ درصدِ كارهای حساسی كه در سایرِ استان‌ها توسطِ كمیته‌های مردمی انجام می‌شد در كرمانشاه توسطِ كمیته‌ی نظامی صورت گرفت. سردمداران این كمیته هم، "شهیدكشوری" و عزیزانِ دیگری از مجموعه‌ی نظامیانِ وفادار و متعهدِ به انقلاب بودند كه بركاتِ بسیار زیادی داشت.
     منطقه حساس بود و حضورِ مذاهبِ مختلف، مرزی و نزدیكِ عراق بودن و حضورِ جدی‌ترِ نیروهای شاه در آن، حساسیت را هم بالا برده بود. از طرفی، ماجرایی دارودسته‌ی شاه در كشور راه انداخته بودند كه معروف شد به "چماق‌دارها". این ماجرا، كار را مشكل كرده بود. می‌خواستند مردم را خسته كنند. اراذل و اوباش را در هر منطقه تطمیع و تحریك می‌كردند كه راه‌ها را ببندند، ماشین‌ها را خُرد كنند، زن و بچه‌ی مردم را بزنند. بیشترین جایی كه این فتنه را راه انداختند كرمانشاه بود. یادم هست بینِ كرمانشاه و سُنقر، چون از صَحنِه و حول و حوشِ آن عبور می‌كرد و آنها اهلِ حق بودند و ظرفیت‌های خوبی داشتند، مدتی مردمِ صَحنِه دچار مشكل بودند و به شدت رفت‌وآمدهای‌شان كنترل می‌شد، راهشان را می‌بستند و مردم را می‌زدند. در پاوه هم راه‌ها را در قضیه‌ی سالارجاف بسته بودند. با توجه به این شرایطی كه قبل از پیروزیِ انقلاب در كرمانشاه وجود داشت و این ظرفیت و پتانسیل وجود داشت كه وابستگان به رژیمِ شاه، ماجراهای پیش از انقلاب را پس از پیروزیِ انقلاب مجددا تكرار كنند ولی به بركتِ كمیته‌ی نظامی كه همه نظامی و آشنا به منطقه بودند، روندِ بسیار خوبی طی شد. مثلا، برای ورودیِ شهرها و مراكزِ نظامی و حساس، برنامه‌ریزی صورت گرفت و شاید كرمانشاه تنها استانی بود كه تمامِ اموالِ ساواك محافظت شد. در همه‌ی استان‌ها مردم ریختند و به حسابِ اینكه محلِ ساواك، لانه‌ی شیطان است اموالِ ساواك را غارت كردند و بعضی از اموالِ آنها از بین رفت. اما در كرمانشاه، اموالِ ساواك به همّتِ كمیته‌ی نظامی، به یكی از پادگان‌ها آورده و محافظت شد. ادعای خودِ این دوستانِ نظامی این بود كه كرمانشاه تنها منطقه‌ در كشور بود كه حتی یك اسلحه از پادگان‌ها گم نشد و دستِ مردم نیفتاد.

     واقعه‌‌ی دیگری هم در همان ماهِ پیروزیِ انقلاب - اوایلِ بهمن یا اواخرِ دی ۵۷ – در كرمانشاه پیش آمد. زندانِ بزرگی بود معروف به "زندان دیزل‌آباد" كه برای مجرمانِ موادِ مخدر و فساد و دزدی استفاده می‌شد. اشرارِ خیلی زیادی در آن زندانی بودند و زندانیِ سیاسی نداشت. یك مرتبه ما متوجه شدیم دارو دسته‌های آن زندان و بعضی مردمِ فریب‌خورده، حمله كردند تا درهای زندان را بشكنند و همه را آزاد كنند. اگر این اتفاق می‌افتاد مصیبت بزرگی می‌شد. تصور كنید كه در آن وضعیت، این همه دزد و غارتگر واردِ شهر شوند. در این ماجرا، دوستانِ كمیته‌ی نظامی، خیلی كمك كردند. عزیزانِ كمیته‌ی نظامی، در كنترل و امنیتِ شهرهای استان، خیلی مؤثر بودند. خوشبختانه در همان اوانِ پیروزیِ انقلاب هم، خودِ همین دوستان برای تعیینِ فرماندهانِ نظامی و سامان دادن به برنامه‌های نظامیِ كرمانشاه طرفِ مشورت با تهران قرار گرفتند.




گزارش تخلف
بعدی